پاره هایی از تنم...

از امروز تا... نمی دانم شاید چند وقتی دیگر پاره هایی از تنم را روی خط های بی پایان این دفتر جا میدهم!

پاره هایی از تنم...

از امروز تا... نمی دانم شاید چند وقتی دیگر پاره هایی از تنم را روی خط های بی پایان این دفتر جا میدهم!

سلام. میرزا صالح شیرازی هستم و همونجور که از اسم وبلاگ پیداست قراره پاره هایی از زندگیم را برایتان بنویسم... یا بهتر بگویم شمارا در زندگیم شریک کنم!

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
چهارشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۲ ب.ظ

تا جان به تنم ساید

دستی به قلم شاید

 فکری که مرا زاید

 از بطن خودم آید

خونی به قلم باید

...تا جان به تنم ساید...


زمان به دو بخش تقسیم میشود؛ گذشته و آینده، حال ظلمتی بیش نیست. وقتی که در حال چشم میگشایی، معلق از هر مکان و زمان در ظلمتِ حال شناوری. ظلمتی که معنای واقعیِ هیچ است؛ ولی حالا هیچ به علاوه ی من! به حال که رسیدی تمام روح و تن و جان خود را در آورده ای، تا کردی و در گوشه ای از گذشته جا گذاشته ای.


اما اینجا یک من وجود دارد که تمام معادلات را بهم میریزد، منی که میتواند از نو بنا کند روح و تن و جان را، از خودش منی تازه بسازد! منی که حقش هست در آینده ای روشن پا بگذارد... ولی اینکه آینده روشن است یا نه؟ یا اینکه اصلا آینده ای هست یا نه؟ مسیله ای است... شاید زمان یک بخشی باشد، حال های به هم چسبیده، تاریکیِ مطلق و منی که زور میزند تا جان به تنم ساید...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۰۵
صالح خادم

نظرات  (۴)

عالی عالی ... 🌹👌🏻
👌
من در انتظارِ هیچ ، گاهی ، هنوز -کسل کننده- باید به این صفحه سر بزنم! بدبختی اینجاست ک ازت نا امیدم نمیشم!:| چیزی بنویس گاهی ، هنوز! 
قلمت عالیه صالح

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی