قسم
قسم به قلب تکه پاره ام در میان پیاده رو، قسم به صدایِ گام های تنهایی، به بوسه هایم بر فیلترِ قرمزِ کمل آبی. قسم به بغضی که دود میشود؛ قسم به آخرین گریه ام به شعر مهدی موسوی، به گرد و خاک روی کتاب های شریعتی. قسم به جسمی که روح غم در آن نهفست؛ قسم به منِ بی تو؛ به منِ بی خودم. قسم به آوای لطیفِ همایون که سقوط میکند در اعتراضِ لخت شاهین! قسم به گز کردنِ شیرازِ تنهایی، به ظهر خلوتِ کافه ها. قسم به منِ بی تو، قسم به تو...
قسم به انحنای خطوت پیرهنت؛ قسم به آن عطرِ سرد و تلخ، به مستانه خندیدنت. قسم به چشمانت که جهانی در آن میتپید؛ قسم به نگاهی که روحم را میدرید. قسم به فراری بودنت از آغوشم، به عاشقانه ترین دروغ هایت. قسم به اینکه... نرو! جهانم کوله بارت بود و رفتی...
قلبم در میان پیاده رو تکه پاره شد، گام هایم صدای تنهایی گرفت، پاکت کملم را تازه باز کردم و بغضم دود شد و تنها شعر مهدی بود که:
نگاه میکنم از غم به غم که بیشتر است
به خیسی چمدانی که عازم سفر است...