پاره هایی از تنم...

از امروز تا... نمی دانم شاید چند وقتی دیگر پاره هایی از تنم را روی خط های بی پایان این دفتر جا میدهم!

پاره هایی از تنم...

از امروز تا... نمی دانم شاید چند وقتی دیگر پاره هایی از تنم را روی خط های بی پایان این دفتر جا میدهم!

سلام. میرزا صالح شیرازی هستم و همونجور که از اسم وبلاگ پیداست قراره پاره هایی از زندگیم را برایتان بنویسم... یا بهتر بگویم شمارا در زندگیم شریک کنم!

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۰۲ ق.ظ

تو


خواب در این چشمانِ قرمز و متورم نمیخزد تا نگاهم خیره به عکسِ توست. هزاران چرا یِ بی زیرا در جنونِ شبم نوسان دارد. چرا در این شهرِ تنهایی، در این ویرانه یِ پس از جنگ، انقلاب کردی؟! چرا در اوجِ ایمانم به بی تفاوتی ها، شک در نمازم انداختی؟! مثلِ شمعِ سوخته ای بودم که اشک هایم محکم­ترم کرده بود؛ چرا دوباره روشنم کردی؟! من به همین ستاره هایِ کوچک عادت کرده بودم؛ چرا شبِ چهاردهم آمدی؟!

نمیدانم چگونه خودم را راضی کردم که با این اندک ذوقی که دارم از تو بنویسم. از تویی که چشم هایت بیت الغزل هزاران غزل شده است. از تویی که لبخندت بهانه یِ هزاران ترانه عاشقانه است و هر دانه اشکی که می­ریزی به قلمِ هزاران نویسنده جان میبخشد.

شاید تا آخرِ عمرت، شاید تا آخرِ عمرم، نگاهت هم به این دست نوشته نیافتد یا اگر هم آنرا بخوانی نفهمی که آنرا برایِ تو نوشته ام اما خیالم راحت است که تو را رویِ خط هایِ جانم جا داده ام!

نمی دانم چرا وقتی که ایمان دارم در این بازی باخته ام، وقتی که می دانم کَسِ دیگری موهایِ فِر دارت را می بافد، وقتی که شنیده ام خودت را تسلیمِ آغوشِ دیگری کردی... باز هم دلم می­خواهدت!

شاید چند سالِ بعد وقتی که در گوشه­یِ کافه ای قهوه ای به تلخیِ زندگیم را سر میکِشم، نگاهمان به هم گره بخورد. شاید چند سال بعد در پیاده­رویی به عرضِ زندگیَم شانه به شانه از کنارِ هم بگذریم. شاید آن وقت که فقط چند قدم مانده به "من"، تو مرا از من دور کنی!

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۱۰/۱۴
صالح خادم

نظرات  (۵)

۱۴ دی ۹۳ ، ۰۳:۳۵ بش بگو خودشه ولی دیگه خودش نیس
دس به قلمت خوبه!

فقط 2تا چیز:
1- 
جمله هاتو خودت بسازشون سعی کن یونیک باشی

2-سعی کن از گذشته خوب و بدت درس بگیری و آیندتو درست بسازی(این ربطی به نوشتنت نداشت دوستانه بود!)
مثله همیشه عالی،پر از حرف و احساسات ملموس!امیدوارم هرگز قلم راه دفتر قلبتو گم نکنه!
عالی...مثل همیشه!
Awliiiie dadash mese hamishe 😍😍😍
بعد از خوندنش قلم برداشتم و براش نوشتم.
"نمیدانم چطور خودم را راضی کردم،فکر کنم با همین اندک ذوقی که از نوشته ات گرفتم، برایش نوشتم"
فقط بخاطر نوشته های تو نوشتم در حالیکه ""، شاید تا آخر عمرش شاید تا آخر عمرم نگاهش به این دستنوشته نیافتد"
پاسخ:
همین واسه من یک دنیا ارزش داره

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی