پاره هایی از تنم...

از امروز تا... نمی دانم شاید چند وقتی دیگر پاره هایی از تنم را روی خط های بی پایان این دفتر جا میدهم!

پاره هایی از تنم...

از امروز تا... نمی دانم شاید چند وقتی دیگر پاره هایی از تنم را روی خط های بی پایان این دفتر جا میدهم!

سلام. میرزا صالح شیرازی هستم و همونجور که از اسم وبلاگ پیداست قراره پاره هایی از زندگیم را برایتان بنویسم... یا بهتر بگویم شمارا در زندگیم شریک کنم!

آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۳۰ ب.ظ

کلبه


در پسِ این شهر شلوغ، کلبه ایست از جنسِ چوب. میگویمش "کلبه تنهاییِ من". سخت است دوام آوردن در میان این همه خاکستری؛ رنگ کلبه یِ من بنفش است، بنفشِ پر رنگ، زندگی میبخشد!

پرنده از رویِ بامش اوج میگیرد؛ اوجی به بلندایِ اندیشه ام. نه مثلِ این خاکستری ها که نهایتِ بلند پروازیشان گِره خورده به آنتنِ رویِ پشت بام. در حیاطِ کلبه یِ تنهایی من، بید رکوع میکند؛ به آب، به آفتاب. نه مثلِ این خاکستری ها که برایِ سیاهانِ پشت میز تا کمر خَم میشوند! در حیاطِ کلبه یِ تنهایی من، بلبل آواز سر میدهد؛ آوازی بلند و کِش دار. تا معشوقه اش را بخواند؛ گل را صدا بزند! نه مثلِ این خاکستری ها که کِش دار گفتنِ "ولضالین" شده میزانِ سنجشِ دینداریشان!

از پشت پنجره های کلبه ی تنهایی من، اُفق همیشه ملموس است؛ اُفق همیشه به رنگِ آبیِ اقیانوس است! نه مثلِ این خاکستری ها که اُفق را هم همرنگِ خودشان کرده اند. در درودن این کلبه یِ دنج به کهنه فرشی راضیم؛ به یک استکان چای، به اندک هوایی برایِ نفس کشیدن، زمستان ها هم فقط چند شعله یِ نارنجی و نرم میخواهم؛ برایِ دلگرمی! نه مثلِ این خاکستری ها...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۰۶
صالح خادم

نظرات  (۳)

چه کلبه ی دنجی خوش به حالت .
پاسخ:
بی نهایت ممنون و سپاس گذارم که با کامنت هات دلگرمم میکنی <3
چه کلبه تنهایی خوبی...ما رو هم راه میدی؟؟
بیا جای تنهایی بودن تو کلبت خاکستری هارو هم دعوت کن تا اونام کم کم رنگای واقعی رو ببینن و رنگی بشن...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی